علاقهمندي ها
+
كوتاه تر از ديدار مان
يادگاري ست در واژه ها
«شعري بود از تو»
مي كارد دانه هاي حسرت را
در ترنمِ نفس هاي تنهايي
كه سخت مي رويد بر سينه ام
و
بر مي آيد
چون آه ....
من در آغوشِ زمان ، رفتني ها را مي رفتم
ولي در نگاهم اضطراب....
و ثانيه هايي که دور مي شوند
از مني که ...
تپش هاي قلبم به شمارش زمان نزديک است
گاهي با شتاب
و گاهي بي حساب...
سه شنبه 17 مهر 7:12 شب
.: ام فاطمه :.
03/12/19
1 فرد دیگر
23 فرد دیگر
+
يک سکوت پر صدا
و عبور ناگزير لحظه ها
توي خلوت ُ سکوت
گذري از همه خاطره ها
و
«چقدر راز نهفته در صبرم است»
جمعه 19 مرداد

هايدي
03/12/19
+
دروغه که ميگن سن يک عدده !
امروز وقتي فهميدم چند ساله ميشم حس ِ افسردگي ِ خاصي بهم دست داد!
من کي وقت کردم 27 ساله شم!
همين ديروز بود ک شمع 20 سالگيم رو فوت کردم!
نميخوام بزرگتر از ايني که هستم بشم!
ديگه من از اين سني ک هستم بالا تر نميرم !:|
ديگه تو همين 27 سالگي موندم ...
يه پير نشو لعنتي بايد به خودم بگم :(
تولدم مبارک ...

هما بانو
03/12/12
تولدت مبارک عزيزم.منم 10سالي هست تو 24سالگيم موندم.هنوز يه دختر چموش و شيطونم که ناراحت بشم قهر ميکنم و با يه لواشک ترش يا يه لبخند يا يه هديه کوچيک آشتي ميکنم...ولي عمر ما خواه ناخواه ميگذره....عمرتون با برکت باد دوست عزيزم
+
[تلگرام]
+
در قابِ پائـ ـيز،
در اين روزهاي *بَرگآلود*،
بيش از هر زمان
در من *مُـنـ ـتشِـر* شـدهاي...
از چشـمهايم ميچـ ـکي
و در لبهايم ذخيـره ميشَـوي
براي روزِ *مَبـادا*...
.
.
آفتابـ

اودسان
03/12/9

اودسان
03/12/9
+
[تلگرام]
+
من سالـ ـهاست که *نيستـ ـم*!
نيستم که بدانم
تمام هستي
شما را فَريـاد ميزند
چه بيچـ ـاره من
که خويش را
از اين همه حضـور
*دَريـغ* کردهام
آقا جان...
.
.
آفتابــ:(

اودسان
03/12/9

+
هُوَ الصبور...
من انتظار کشيدن را بلد نيستم
اما اين را خوب ميدانم...
وقتش که برسد
تو خوداَت ميآيي،
«*نا گَـ ـهان*»...
در من *شِـ ـعر* ميشَوي...
و از لَبـ ـهايم *سَرازيـ ـر*...
.
.
آفتابــ

اودسان
03/12/9

+
+
گاهي دلت ميخواهد
به اندازه ي تمام دنيا
از غوغاي *واژهـ ها* به سُـکوت عليه السلام پناه ببري
و گاه ميخواهي بلندترين واژه هـايَت را
بر سر دنيا *فريـاد* بزني
و دست آخر
هروله کنان ميان سکــوت و فريــاد
با خود زمزمه کني:
*«وَ تِلکَ الاَيّامُ نُداوِلُها بَينَ النّاس»*
.
.
آفتابــ
اودسان
03/12/9

+
+
گاهي سکوت
يواشکي از *مردمکاَم*
ميچـ ـ ـکد
روي گُلـ ـهاي *چـادُرم*...
.
.
آفتابـ

اودسان
03/12/9

گاهي سکوت انقدر رسوايم ميکند که با خودم ميگويم کااااش فريااااد ميزدم...دست کم فرياد ذاتش رسوايي است...کارش رسوايي است...اصلا بگذار فرياد بکشم...بگذار سکوت هايم مقدس بمانند...اينبار هم رسوا شدنم را به پاي فرياد بنويسيد....
اودسان
03/12/9
+
شبيـــهِ *بــرگـــِ سـرگــردان*
بـه دستـــِ *بــادِ* پائيـــزي
ميــان مانـدن و رفتـن
پـر از *تـرديـــد*
و تشويشم
.
.
آفتابـــ

اودسان
03/12/9

11 فرد دیگر
85 فرد دیگر